Wonder Land



اخییییی :/ یادش به خیر -_- 

دوسارم باز بنویسمشششش 0-0 

ادامش بدم سحر؟ تاته تو خوندی اینو؟ 



با صدای عربده های برادرش که از طبقه پایین وارد حلزونی گوشش می شد از خواب بیدار شد. سرش به شدت درد میکرد و چشمانش از شدت کم خوابی قرمز شده بودند. تمام شب را مشغول دیدن سریال مورد علاقه اش بود. فریاد کشید:
_ بسه دیگه بیدار شدم ببر صداتو!
 پتوی ضخیم زمستانی را از روی سرش کنار کشید و کف دستش را به پیشانی خیس از عرقش مالید.از تخت پایین آمد بدون توجه به شلوارش که یک پاچه اش تا رانش بالا رفته بود از اتاق بیرون رفت.
 بدون آنکه تلاشی برای شستن دست و صورتش بکند وارد آشپزخانه شد و پس از درست کردن یک ساندویج کوچک و نادیده گرفتن برادرش دوباره به طرف اتاقش رفت.
 تمام توانش را به کار گرفت و با سه گاز ساندویچش را تمام کرد.
پلک هایش شدید با باز ماندن مبارزه می کردند و جان می دادند برای ثانیه ای روی هم رفتن. 
سرش را به شدت تکان داد و چشمانش را  تا آخرین حد باز کرد. به سمت کمدش رفت. پایش را زیر در کمدش گذاشت و محکم کشید.
 پس از باز شدن در کمد سرش را خاراند و گیج به کوه لباس های درون کمد خیره شد. کثیفی بیش از حد عینکش مانع از به وضوح دیدن لباس هایش می شد.
 عینکش را برداشت و روی تخت پرت کرد و به طرف لباس ها حمله ور شد. 
بعد از چند دقیقه طاقت فرسا جست و جو و نادیده گرفتن تاری دیدش تی شرت رنگ و روی رفته مشکی رنگی را برداشت و با غرور لبخند زد. 
کمی دیگر گشت و بعد از برداشتن شلوارک نارنجی کتانش دوباره تمام لباس هارا داخل کمد هل داد و درش را با فشاربست.همانطور که به سمت تخت می رفت لباس خواب گشادش را از تنش در آورد و تا رسیدن به تخت لباسی نمانده بود که تنش باشد. 
شلوارک را به زور پایش کرد و با همزمان با گفتن "هیچ وقت سایز منو یاد نمی گیرن" مشغول بستن دکمه ی فانتزی شلوارکش شد. تی شرت را تنش کرد وبرای پیدا کردن جوراب هایش روی زمین ولو شد. 
یک لنگش را زیر تخت پیدا کرد و دیگری را زیرمیز کامپیوترش!
بعد از آنکه از تمیز بودنشان مطمئن شد آنهارا پوشید و به خاطر بلند بودن ساق جوراب ها لبه ی آن را تا روی مچش تا زد. کنار تختش کفش کتونی مشکی اش را برداشت و بعد از بلند کردن کیفش که تمام کتاب های درسی اش را در آن چپانده بود از اتاق خارج شد.....
آرام آرام و با گام هایی کوتاه در راهرو مدرسه به طرف کلاسش حرکت می کرد. ساعت اول تاریخ داشت و در ذهنش جنگی بود بین انتخاب گوش دادن درس یا خوابیدن سر کلاس.گرچه فرقی هم نمی کرد در هر صورت قصد توجه به آن معلم خوش اخلاق که کم مانده بود با شات گان وارد کلاس شود و یک تیر در سر هرکسی که سر کلاس جذابش حرف بزند حرام کند را نداشت. از آن آدم های بیخیال روزگار بود. از نظرش مهم فقط خودش بود و خودش. اگر می پرسیدید پدرش را بیشتر دوست دارد یا برادرش صد در صد خودش را انتخاب می کرد! 
جلوی در کلاس ایستاد و درحالی که سعی میکرد کمترین انرژی برای باز کردن آن صرف نکند وارد کلاس شد. بدون ایجاد کوچکترین جلب توجهی سرش را پایین انداخت و روی اخرین نیمکت گوشه ی کلاس نشست. جلب توجه را دوست نداشت. همیشه سعی میکرد توی چشم نباشد. سر کلاس حرف نمیزد و با کسی سر صحبت را باز نمیکرد. اگر حرف تلنبار شده ی درون دهانش بیش از حد توانایی اش در نگه داشتن آن ها باشند با خرس سفید کوچک پلیشی آویزان به زیپ کیفش حرف میزد.
کیفش را روی میز پرت کرد و دفتر صورتی سرمه ای اش را در اورد. خودکار آبی اش را روی گوشش گذاشت و بعد از سه بار تلاش کردن برای فرو دادن نوک اتد درون آن اتد را با دستش چپش گرفت و بعد از باز کردن دفتر با دست ازادش یک صحفه را به قول خودش "عشقی" انتخاب کرد و شروع به کشیدن خطوط در هم برهم بر روی صفحه ی سفید کرد.
تمام طول کلاس را بدون آنکه سرش را بالا بیاورد و یا به درس کوچک ترین توجهی نشان دهد درحالی که خودش را از آفتاب صبحگاهی دور نگهه میداشت تا با گرم کردن انرژی بدنش را کم نکند دستش را موزون روی برگه حرکت میداد.
بعد از پایان کلاس و با شنیدن صدای زنگ نفسش را به شدت بیرون داد و  اتد را روی میز رها کرد. خرده پاک کن هارا از روی دفتر کنار زد و بعد از بالا گرفتن آن با هر دو دستش به طرحی که زده بود خیره شد. راضی از پایان کارش لبخند عمیقی زد و با بستن دفتر و چپاندن آن داخل کیفش درحالی که از کلاس خارج می شد به این فکر می کرد که چطور می توانست به طریقی معلم درس لاتینش را بپیچاند. آن زن میانسال علاقه ی خاصی به میرا داشت و تقریبا بیشتر جلسات سر کلاسش با چش غره رفتن و پرتاب کردن تیر با چشمانش به سمت میرا میگذشت.
آن روز به شدت بی حوصله بود طوری که اگر فردی به اون برخورد میکرد صد در صد اولین واکنشش کوبیدن مشت به پایین تنه اش و عقیم کردن او بود! البته سعی میکرد انرژی اش را برای انجام آن کار های بیخود هدر ندهد. آشنایان به خصوص پدر و برادرش اورا تنبل صدا میکردند. چون بیشترین تحرکش درون خانه رفتن از اتاقش به دستشویی و از دستشویی به آشپزخانه و دوباره به اتاقش بود! ولی خودش ترجیح میداد کم مصرف صدایش کنند.
یک ربعی که برای زنگ تفریح در نظر گرفته بودند را با ول چرخیدن در راهرو های مدرسه گذراند و به محض خوردن زنگ آه کشید! از زنگ های تفریح متنفر بود. البته زنگ تفریح تنها چیزی نبود که از آن نفرت داشت. اون تقریبا از تمام چیز هایی با چشم میدیدشان متنفر بود اما در لیستش زنگ تفریح دارای جایگاهی بالایی بود! اگر دختری اجتماعی یا حتی نرمال بود با شنیدن صدای زنگ لب هایش را جلو میداد و سریع تر خاطره ی اخرین سفر تابستانه با دوست پسر نداشته اش را برای دوستان نداشته اش تعریف می کرد. ولی خوشبختانه یا متاسفانه نه آدمی اجتماعی بود و نه دختری نرمال...حداقل از نظر خودش!
وارد کلاس شد و تند تر از باور اول به طرف میزش رفت. کیفش که بی حال روی  زمین فتاده بود را برداشت و برای دیدن خرسش کیف را به طور عمودی روی میز قرار داد. برای خمیازه ای که ناگهان آمده بود چشمانش را بست و دهانش تا آخرین حد امکان باز کرد و همانطور با دستش دنبال عروسکش میگشت. بعد از تمام شدن خمیازه اش نا امید از پیدا کردن عروسک چشمانش را باز کرد و با دیدن جای خالی خرس تنش یخ بست.
آن عروسک تنها دارایی اش از مادری بود که حتی به خود زحمت خداحافظی از دخترش را نداد بود. با خوشحالی تمام آن هارا ترک کرده بود و الان تا جایی که خاله ی مهربانش خبر هارا به گوشش میرساند با شوهر دوم و بچه ی هفت ساله اش برای مسافرت به فرانسه بودند. آن خرس به طور عجیبی از همان زمانی که مادرش رفته بود جای اورا پر کرده بود. خودش آن را درست کرده و در روزهایی که به طور غیرطبیعی مهربان بود آن را به میرا هدیه داد.
و حالا...خرسش نبود!
چشمانش از هجوم اشک میسوخت و چانه اش میلرزد و آماده برای گریه کردن. با صدایی که از شدت بغض دورگه شده بود رو به کیفش زمزمه کرد:
_ خرسم....کو؟
  • MaGnUs BaNe

نظرات  (۲)

ما که نفهمیدم اخرش چیشد:/
ادامه بده ببینیم چیشد=|
نههههه نخوندم...بیذاااار ~(*+﹏+*)~

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی